غفور مجرد است و به همین خاطر نمیتواند خانه اجاره کند. او، بنابه توصیه ذبیح، دلال بنگاه املاک، به دروغ میگوید که زن دارد و به این ترتیب موفق میشود خانهای کلنگی و قدیمی را اجاره کند. اما زنی ناشناس در محله، خود را همسر غفور جامیزند.غفور کمکم متوجه میشود که در غیاب او زنی ناشناس، که خود را همسر غفور جازده است، از مغازههای محل خریدهای نسیه میکند. او جریان را به مش ابراهیم، صاحب مسافرخانهای که در آن ساکن بوده و همچنین سودابه، زن دلخواه خود، میگوید ...
نظرات
نظری برای این پست ثبت نشده است