صمصام عظیمی صاحب ورشکسته کارخانه مواد غذایی است. او کارخانه را تعطیل و همه کارکنانش به جز جلال را اخراج میکند. صمصام به طور اتفاقی با دوست دیرین و تاجرش کامیار راهی برخورد میکند. کامیار قول نجات کارخانه را به او میدهد.پس از تعطیلی کارخانه و خانهنشینی صمصام عظیمی، مشاجرههای او با همسرش شکوه بیشتر میشود. صمصام از خانه بیرون میرود و در پرسهزدنهایش در خیابان با دوست قدیمیاش که تاجری بنام است، برخورد میکند.کامیار راهی در بازدیدی که از کارخانه دارد، مواد انبارشده بیاستفاده را با خودش میبرد و صمصام هم مجبور میشود زمین و آهن آلات کارخانهاش را بفروشد. به این ترتیب جلال هم آواره میشود ...
نظرات
نظری برای این پست ثبت نشده است