پینه دوز فقیری همراه با همسرش در شهر دور افتاده ای زندگی می کرددند، او در شب تکه ای چرم نشان همسرش داد و گفت این تنها چرمی است که...
پینه دوز فقیری همراه با همسرش در شهر دور افتاده ای زندگی می کردند، او در شب تکه ای چرم به همسرش داد و گفت این تنها چرمی است که برایم باقی مانده ...
عالی است
نظرات
عالی است