توی جنگل هپلی هپوو خرگوشک درازگوشک، داشت دنبال مادرش می گشت...
ترب آباد، آبادیه قصه های شنیدنیه، قصه هایی که حسابی خوشمزه و خرودنی ان، آماده این باهم یه قصه جدید بشنویم و آروم آروم چشمامونو ببنیدم و به یه خواب قشنگ فرو بریم؟
در نزدیکی دهکده ای برکه ای وجود داشت، که در اون تمساح حریصی زندگی می کرد
جوجه نارنجی خیلی شکمو بود، از صبح تا شب فقط می خورد، یک روز هرچ خورد سیر نشد...
یک جعبه وسط جاده افتاده بود، روباهی از راه رسید، روباه که همیشه گرسنه بود جعبه را بو کرد و...
نظری برای این پست ثبت نشده است
نظرات
نظری برای این پست ثبت نشده است