بهار و نیما زوج جوانی هستند که تصمیم میگیرند در روزهای نوروز کسب و کار جدیدی راهاندازی کنند. آنها میخواهند ماشین فولکس پدربزرگشان را تبدیل به یک کافه سیار کنند...
بهار و نیما زوج جوانی هستند که تصمیم میگیرند در روزهای نوروز کسب و کار جدیدی راهاندازی کنند. آنها میخواهند ماشین فولکس پدربزرگشان را تبدیل به یک کافه سیار کنند و در نوروز به جنوب کشور سفر کنند. مرتضی، برادر بهار که تاجر لباس است، هیچ دل خوشی از نیما ندارد؛ پس کسب و کار جدید آنها مسخره میکند. ضمن آنکه مشخص میشود سه نفر از آدمهای مرتضی به نامهای سعید و مجید و میترا انبار پوشاک حاج اکبر و سید منصور را خالی کردهاند؛ چرا که مرتضی قصد دارد به هر طریقی که شده پدرش حاج اکبر را وارد تجارت خودش کند؛ اما نیما سعی میکند حاج اکبر را از وضعیت بازار ایران و خطرات کاری با مرتضی آگاه بسازد ...
نظرات
نظری برای این پست ثبت نشده است