به ۸۰-۹۰ سال پیش در تهران قدیم برمی گردیم، زمانی که به افرادی که با عتیقه سروکار داشتند لقب آنتیکچی می دادند و یکی از این آنهاسنجرخان آنتیکچی است که با همه خساستش، برای خانواده خود تمام و کمال خرج می کند و زندگی مرفهی دارد. روزی سنجرخان متوجه یک برجستگی روی قوزک پایش می شود و درد و نالهاش خانواده را به فکر چاره میاندازد. پسرها به دلیل خساست یک طبیب علفی میآورند تا بلکه پدرشان درمان نشود. حکیم با دیدن پای سنجرخان می گوید او آماس آورده، ولی هر داروی گیاهی که تجویز می کند یا در تهران نیست یا برای گلودرد و سردرد است. نهایتاً قصد میکند ضمادی سوزنده روی آماس بگذارد و سپس نیشتر بزند، بلکه افاقه کند. اما حال سنجرخان بدتر می شود و ...
نظرات
نظری برای این پست ثبت نشده است